مهمونی
دیشب که چهارشنبه بود خونه عموعلی وزن عمو زینب شام دعوت بودیم البته مادرجون وپدرجون وعمه طاهره
وعمو رسولم دعوت بودن خیلی خوش گذشت من عاشق مهمونی ام دختر نازمم که توی مهمونی با بچه ها کلی
بازی میکنه.
اما دیشب یکم خوابت میومد چون ظهر خوب نخوابیده بودی یکم بازی میکردی یکم نق نق میکردی اما
وقتی که خوابت پریدویکم سرحال شدی خوب شدی گلم.توی روروئک امیرحسین(پسرعموت)
نشسته بودی ومنتظر بودی تا یکی از بچه ها بیاد هولت بده فاطمه (دخترعمت) هولت میداد
نمیدونی چه حالی میکردی بلند بلند میخندیدی.
آخه شماکه راه میری نمیدونم چرا با روروئک بازی میکردی ازبس که شیطون و ووروجکی.
اگه خدا بخواد امشب با بابایی ودایی حمید ودو تا خاله هات میخوایم بریم خونه خاله فاطمه(خاله مامانی)
خونشون ورامینه یکم دوره ولی یکی دوساعته میرسیم اونجا گاوداری دارن با یه باغ بزرگ فک کنم به
هستی جونم خیلی خوش میگذره.
اینم یه عکس از مهمونی دیشب که طلا خانوم توی روروئک نشستی وبازی میکنی.
سمت راستیه نگار( دخترعموت) وفاطمه ( دخترعمت).
مامانی پاهاتومیذاشتی جلوی روروئک (توعکس مشخصه) که وقتی هولت میدن پاهات نخوره زمین گلم.